حماقت یا علاقه
نمی دونم این ساده لوحیه یا حماقت یا چیز دیگه
امروز اولین جلسه کلاسها بود
صبح وبلاگ دانشجویی رو چک کردن دیدم کلی بهم بد و بیراه گفتن
خیلی دلم گرفت و بغض کردم
رفتم دانشگاه
اولین دانشجویی که بهم سلام کرد دوباره پر شدم از شادی و علاقه به تدریس
نمی دونم شاید واقعا درس دادن جزیی از وجود منه که نمی تونم ازشون ناراحت باشم
جوونن شاید اگه اینطور نباشه عجیب باشه
چهارشنبه کلاس نمیرم و تا هفته دیگه که البته کلی هم جار و جنجال داریم چون کلاسم رو با یک استاد دیگه جا به جا کردم ف دلم کلی براشون تنگ میشه
[بغل] نرگس جون، اینا نه تنها بچه اند بلکه اصلا منظور بدی ندارن.
این عشق معلمی و استادیه عزیزم[بغل] بدو بیا از خبرای خوب خوب بگو[هورا][پلک]
اتفاقی وبلاگتون رو ديدم و اين نوشته رو خوندم و خيلی ناراحت شدم ، من خودم يک سالی هست درسم تموم شده اما هميشه تلاش کردم حرمت همه استادانم رو نگه دارم ، استاد ، شما هم بدل نگيريد چون تو دل اون دانشجوها هم چيزی نيست بی شک... http://mohsenjalali.persianblog.ir/